خسرو و شیرین
الیاس بن یوسف نظامی گنجوی
نسخه متنی -صفحه : 380/ 130
نمايش فراداده
به خشم رفتن خسرو از پيش شيرين و رفتن به روم و پيوند او با مريم
-
ملك را گرم كرد آن آتش تيز
به تندى گفت من رفتم شبت خوش
خدا داند كز آتش بر نگردم
چه پندارى كه خواهم خفت ازين پس
زمين را پيل بالا كند خواهم
شوم چون پيل و نارم سر به بالين
به نادانى خرى بردم بر اين بام
سبوئى را كه دانم ساخت آخر
مرا بايد به چشم آتش برافروخت؟
گهى بر نامرادى بيم كردن
مرا عشق تو از افسر برآورد
مرا گر شور تو در سر نبودى
فكندى چون فلك در سر كمندم
نخستم باده دادى مست كردى
چو گشتم مست مي گوئى كه برخيز
بلى خيزم در آويزم به بدخواه
بر آن عزمم كه ره در پيش گيرم
بگيرم پند تو بر ياد ازين بار
مرا از حال خود آگاه كردى من اول بس همايون بخت بودم
من اول بس همايون بخت بودم
-
چنانك از خشم شد بر پشت شبديز
گرم دريا به پيش آيد گر آتش
ز دريا نيز موئى تر نگردم
به ترك خواب خواهم گفت ازين پس
دبه درياى پيل افكند خواهم
نه پيلى كو بود پيل سفالين
به دانائى فرود آرم سرانجام
توانم بر زمين انداخت آخر
به آتش سوختن بايد در آموخت؟
گهى مردانگى تعليم كردن
به ساتن را كه عشق از سر برآورد
سر شوريده بي افسر نبودى
رها كردى چو كردى شهربندم
به مستى در مرا پا بست كردى
به بدخواهان هشيار اندر آويز
ولى آنگه كه بيرون آيم از چاه
شوم دنبال كار خويش گيرم
بكوشم هر چه بادا باد ازين بار
به نيك و بد سخن كوتاه كردى كه هم با تاج و هم با تخت بودم
كه هم با تاج و هم با تخت بودم