به خشم رفتن خسرو از پيش شيرين و رفتن به روم و پيوند او با مريم
بگرد عالم آوارم تو كردى گرم نگرفتى اندوه تو فتراك بلى تا با منت خوش بود يك چند كنون كز مهر خود دوريم دادى من از كار شدن غافل نبودم نشستم تا همى خوانم نهادى پس آنگه پاى بر گيلى بيفشرد دل از شيرين غبارانگيز كرده در آن ره رفتن از تشويش تاراج ز بيم تيغ ره داران بهرام عقابى چار پر يعنى كه در زير فرس مي راند تا رهبان آن دير بر آن رهبان دير افتاد راهش زرايش روى دولت را برافروخت وز آنجا تا در دريا به تعجيل وز آنجا نيز يكران راند يكسر عظيم آمد چو گشت آن حال معلوم حساب طالع از اقبال گردش چو قيصر ديد كامد بر درش بختچنان در كيش عيسى شد بدو شاد چنان در كيش عيسى شد بدو شاد
چنين بد روز و بي چارم تو كردى كدامين بادم آوردى بدين خاك حديت بود با من خوشتر از قند ببايد شد كه دستوريم دادى كه مهمانى چنان بد دل نبودم روم چون نان در انبانم نهادى ز راه گيكان لشگر به در برد به عزم روم رفتن تيز كرده به ترك تاج كرده ترك را تاج ز ره رفتن نبودش يكدم آرام نهنگى در ميان يعنى كه شمشير كه راند از اختران با او بسى سير كه دانا خواند غيب آموز شاهش و زو بسيار حكمت ها در آموخت دو اسبه كرد كوچى ميل در ميل به قسطنطينيه شد سوى قيصر عظيم الروم را آن فال در روم به عون طالع استقبال كردش بدو تسليم كرد آن تاج با تختكه دخت خويش مريم را بدو داد كه دخت خويش مريم را بدو داد