ندارد دخل و خرجش كيسه پرداز چنين دادم جواب حاسد خويش چرا مي بايد اى سالوك نقاب بحمد من نگر حمدونيان چيست اگر بينى در آن ده كار و كشتى گر او دارد ز دانه خوشه پر گر او را ز ابر فيض آب فراتست گر او را بيشه اى با استواريست سپاس من نه از وجه منالست و گر دارد خرابى سوى او راه ز خروارى صدف يك دانه در به نه اين ده شاه عالم راى آن داشت ولى چون ملك خرسنديم را ديدچو من خرسندم و بخشنده خشنود چو من خرسندم و بخشنده خشنود
سوادش نيم كار ملك ابخاز كه نعمت خواره را كفران مينديش در آن ويرانه افتادن چو مهتاب كه يك حمد اينچنين به كانچنان بيست مرا در هر سخن بينى بهشتى من آرم خوشه خوشه دانه در مرا در فيض لب آب حياتست مرا صد بيشه از عود قماريست بدان وجهست كاين وجهى حلالست خراب آباد كن بس دولت شاه زلال اندك از طوفان پر به كه ده بخشد چو خدمت جاى آن داشت ولايت در خور خواهنده بخشيدتو نقد بوالفضولى خرج كن زود تو نقد بوالفضولى خرج كن زود