ز تاريخ كهن سالان آن بوم كهن سالان اين كشور كه هستند نيارد در قبولش عقل سستى نه پنهان بر درستيش آشكار است اساس بيستون و شكل شبديز هوسكارى آن فرهاد مسكين همان شهر و دو آب خوشگوارش حدي باربد با ساز دهرود حكيمى كاين حكايت شرح كردست چو در شصت اوفتادش زندگانى به عشقى در كه شست آمد پسندش نگفتم هر چه دانا گفت از آغازدر آن جزوى كه ماند از عشقبازى در آن جزوى كه ماند از عشقبازى
مرا اين گنج نامه گشت معلوم مرا بر شقه اين شغل بستند كه پيش عاقلان دارد درستى ارهائى كز ايشان يادگار است هميدون در مداين كاخ پرويز نشان جوى شير و قصر شيرين بناى خسرو و جاى شكارش همان آرام گاه شه به شهرود حدي عشق از ايشان طرح كردست خدنگ افتادش از شست جوانى سخن گفتن نيامد سودمندش كه فرخ نيست گفتن گفته را بازسخن راندم نيت بر مرد غازى سخن راندم نيت بر مرد غازى