جهان هندوست تا رختت نگيرد در اين دكان نيابى رشته تائى كه آشامد كدوئى آب ازو سرد درخت آنگه برون آرد بهارى فلك تا نشكند پشت دوتائى چو بي مردن كفن در كس نپوشند چو بايد شد بدان گلگونه محتاج لباسى پوش چون خورشيد و چون ماه برافشان دامن از هر خوان كه دارى جهانا چند ازين بيداد كردن غمين دارى مرا شادت نخواهم تو آن گندم نماى جو فروشى چو گندم گوژ و چون جو زردم از تو تو را بس باد ازين گندم نمائى همان بهتر كه شب تا شب درين چاه نظامى چون مسيحا شو طرفدار علف خوارى كنى و خر سوارىچو خر تازنده باشى بار مي كش چو خر تازنده باشى بار مي كش
مگيرش سست تا سختت نگيرد كه نبود سوز نيش اندر قفائى كز استسقا نگردد چون كدو زرد كه بشكافد سر هر شاخسارى بكس ندهد يكى جو موميائى به ار مردم چو كرم اطلس نپوشند كه گردد بر در گرمابه تاراج كه باشد تا تو باشى با تو همراه قناعت كن بدين يك نان كه دارى مرا غمگين و خود را شاد كردن خرابم خواهى آبادت نخواهم كه در گندم جو پرسيده پوشى جوى ناخورده گندم خردم از تو مرا زين دعوى سنگ آسيائى به قرصى جو گشايم روزه چون ماه جهان بگذار بر مشتى علف خوار پس آنگه غزل عيسى چشم دارىكه باشد گوشت خر در زندگى خوش كه باشد گوشت خر در زندگى خوش