چو كين خواهى ز خسرو كرد بهرام به ارباكم ز خود خود را نسنجى ستيزه با بزرگان به توان برد نهنگ آن به كه در دريا ستيزد چو خسرو گفت بسيارى درين باب فرود آمد ز تخت آن روز دلتنگسه روز اندوه خورد از بهر بهرام سه روز اندوه خورد از بهر بهرام
ز كين خسروان خسرو شدش نام كز افكندن وز افتادن برنجى كه از همدستى خردان شوى خرد كز آب خرد ماهى خرد خيزد بزرگان ريختند از ديدگان آب روان كرده ز نرگس آب گلرنگنه با تخت آشنا مي شد و نه با جام نه با تخت آشنا مي شد و نه با جام