ديدن خسرو شيرين را در چشمه سار
مرا زين كار كامى برنخيزد به جفت مرغ آبى باز كى شد سليمانم ببايد نام كردن ازين انديشه لختى باز مي گفت به نوميدى دل از دلخواه برداشت
به نوميدى دل از دلخواه برداشت
پرى پيوسته از مردم گريزد پرى با آدمى دمساز كى شد پس آنگاهى پرى را رام كردن حكايت هاى دلپرداز مي گفت به دارالملك ارمن راه برداشت
به دارالملك ارمن راه برداشت