گذشتن از جهان
دگر ره گفت كاى درياى دربار عجب دارم زيارانى كه خفتند همه گفتند چون ما در زمين آى جوابش داد داناى نهانى نگنجد آن ترنم اندرين ساز نفس در آتش آرى دم بگيرد
نفس در آتش آرى دم بگيرد
چو در صافى و چون دريا عجب كار كه خواب ديده را با كس نگفتند نگويد كس چنين رفتم چنين آى كه نقد اين جهانست آن جهانى مخالف باشد ار بردارى آواز و گر آتش در آب آرى بميرد
و گر آتش در آب آرى بميرد