به خواب ديدن خسرو نياى خويش انوشيروان را - خسرو و شیرین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خسرو و شیرین - نسخه متنی

الیاس بن یوسف نظامی گنجوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

به خواب ديدن خسرو نياى خويش انوشيروان را





  • چو آمد زلف شب در عطر رسائى
    برون آمد ز پرده سحر سازى
    به طاعت خانه شد خسرو كمر بست
    به برخوردارى آمد خواب نوشين
    نياى خويشتن را ديد در خواب
    اگر شد چار مولاى عزيزت
    يكى چون ترشى آن غوره خوردى
    دلارامى تو را در بر نشيند
    دوم چون مركبت را پى بريدند
    به شبرنگى رسى شبديز نامش
    سيم چون شه به دهقان داد تختت
    به دست آرى چنان شاهانه تختى
    چهارم چون صبورى كردى آغاز
    نوا سازى دهندت بار بدنام
    به جاى سنگ خواهى يافتن زر
    ملك زاده چو گشت از خواب بيدار
    زبان را روز و شب خاموش مي داشت همه شب با خردمندان نخفتى
    همه شب با خردمندان نخفتى



  • به تاريكى فرو شد روشنائى
    شش اندازى بجاى شيشه بازى
    نيايش كرد يزدان را و بنشست
    كه بر ناخورده بود از خواب دوشين
    كه گفت اى تازه خورشيد جهان تاب
    بشارت مي دهم بر چار چيزت
    چو غوره زان ترشروئى نكردى
    كزو شيرين ترى دوران نبيند
    وزان بر خاطرت گردى نديدند
    كه صرصر درنيابد گردگامش
    وزان تندى نشد شوريده بختت
    كه باشد راست چون زرين درختى
    در آن پرده كه مطرب گشت بي ساز
    كه بر يادش گوارد زهر در جام
    به جاى چار مهره چار گوهر
    پرستش كرد يزدان را دگر بار
    نمودار نيارا گوش مي داشت حكايت باز پرسيدى و گفتى
    حكايت باز پرسيدى و گفتى


/ 380