شباهنگام كاين عنقاى فرتوت به دشت انجرك آرام كردند در آن صحرا فرو خفتند سرمست چو روز از دامن شب سر برآورد بر آن پيروزه تخت آن تاجداران وز آنجا تا در دير پرى سوز در آن مينوى ميناگون چميدند بساطى سبز چون جان خردمند نسيمى خوشتر از باد بهشتى شقايق سنگ را بتخانه كرده مسلسل گشته بر گلهاى حمرى پرنده مرغكان گستاخ گستاخ بهر گوشه دو مرغك گوش بر گوش بدان گلشن رسيد آن نقش پرداز پرى پيكر چو ديد آن سبزه خوش دگر ره ديد چشم مهربانش شگفتى ماند از آن نيرنگ سازى دل سرگشته را دنبال برداشت در آن آيينه ديد از خود نشانىچنان شد در سخن ناساز گفتن چنان شد در سخن ناساز گفتن
شكم پر كرد ازين يك دانه ياقوت بنوشانوش مي در جام كردند رياحين زير پاى و باده بر دست زمانه تاج زرين بر سر آورد رها كردند مى بر جرعه خواران پريدند آن پريرويان به يك روز فلك را رشته در مينا كشيدند هوائى معتدل چون مهر فرزند زمين را در به دريا گل به كشتى صبا جعد چمن را شانه كرده نواى بلبل و آواز قمرى شمايل بر شمايل شاخ بر شاخ زده بر گل صلاى نوش بر نوش همان نقش نخستين كرد آغاز به مى بنشست با جمعى پريوش در آن صورت كه بود آرام جانش گذشت انديشه كارش ز بازى به پاى خود شد آن تمال برداشت چو خود را يافت بي خود شد زمانىكزان گفتن نشايد باز گفتن كزان گفتن نشايد باز گفتن