نشستن شيرين به پادشاهى بر جاى مهين بانو
ز مريم بود در خاطر هراسش به مهد آوردنش رخصت نمي يافت به پيغامى قناعت كرد از آن ماه نبودى يك زمان بي ياد دلدار
نبودى يك زمان بي ياد دلدار
كه مريم روز و شب مي داشت پاسش به رفتن نيز هم فرصت نمي يافت به بادى دل نهاد از خاك آن راه وز آن انديشه مي پيچيد چون مار
وز آن انديشه مي پيچيد چون مار