چو شه را كرده بود آرايشى چست همان آرايش خود نيز نو كرد دل شيرويه شيرين را ببايست نهانى كس فرستادش كه خوش باش چو هفته بگذرد ماه دو هفته خداوندى دهم بر هر گروهش چو گنجش زير زر پوشيده دارم چو شيرين اين سخنها را نيوشيد فريبش داد تا باشد شكيبش پس آنگه هر چه بود اسباب خسروبه محتاجان و محرومان ندا كرد به محتاجان و محرومان ندا كرد
به كافور و گلاب اندام او شست بدين انديشه صد دل را گرو كرد وليكن با كسى گفتن نشايست يكى هفته درين غم باركش باش شود در باغ من چون گل شكفته ز خسرو بيشتر دارم شكوهش كليد گنج ها او را سپارم چو سركه تند شد چون مى بجوشيد نهاد آن كشتنى دل بر فريبش ز منسوخ كهن تا كسوت نوز بهر جان شاهنشه فدا كرد ز بهر جان شاهنشه فدا كرد