كوه كندن فرهاد و زارى او - خسرو و شیرین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خسرو و شیرین - نسخه متنی

الیاس بن یوسف نظامی گنجوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كوه كندن فرهاد و زارى او





  • دلا دانى كه دانايان چه گفتند
    كسى كو را بود در طبع سستى
    مرا عشق از كجا در خورد باشد
    بدين بى روغنى مغز دماغم
    ز من خاكسترى مانده درين درد
    منم خاكى چو باد از جاى رفته
    اگر پائى بدست آرم دگربار
    چو نقطه زير پرگار آورم روى
    به صد ديوار سنگين پيش و پس را
    نبندم دل دگر در صورت كس
    چو زين صورت حديى چند راندى
    چو شب روى از ولايت در كشيدى
    دگر بار آن قيامت روز شب خيز
    به شب تا روزگوهر بار بودى
    ز بس سنگ وز بس گوهر كه مي ريخت
    به گرد عالم از فرهاد رنجور
    ز هر بقعه شدندى سنگ سايان ز سنگ و آهنش حيران شدندى
    ز سنگ و آهنش حيران شدندى



  • در آن دريا كه در عقل سفتند
    نخواهد هيچ كس را تندرستى
    كه بر موئى هزاران درد باشد
    غم دل بين كه سوزد چون چراغم
    به خاكستر توان آتش نهان كرد
    نشاط از دست و زور از پاى رفته
    به دامن در كشم چون نقش ديوار
    شوم در نقش ديوار آورم روى
    ببندم تا نه بينم نقش كس را
    از اين صورت پرستيدن مرا بس
    دل مسكين بر آن صورت فشاندى
    سپاه روز رايت بر كشيدى
    به زخم كوه كردى تيشه را تيز
    به روزش سنگ سفتن كار بودى
    دماغش سنگ با گوهر برآميخت
    حدي كوه كندن گشت مشهور
    به ماندندى در او انگشت خايان در آن سرگشته سرگردان شدندى
    در آن سرگشته سرگردان شدندى


/ 380