كنيز كاردان بيرون شد از در همه ترتيب كرد آيين زربفت رخ شيرين ز خجلت گشته پر خوى چو از نزل زرافشانى بپرداخت بدست چاشنى گيرى چو مهتاب پس آنگه ماه را پيرايه بر بست فرو پوشيد گلنارى پرندى كمندى حلقه وار افكنده بر دوش حمايل پيكرى از زر كانى سر آغوشى بر آموده به گوهر سيه شعرى چو زلف عنبرافشان بدين طاوس كردارى همائى نشاط دلبرى در سر گرفته سوى ديوار قصر آمد خرامان گشاد از گوش گوهركش بسى لعلهمان صد دانه مرواريد خوشاب همان صد دانه مرواريد خوشاب
برون برد آنچه فرمود آن سمنبر فرود آورد خسرو را و خود رفت كه نزل شاه چون سازد پياپى ز جلاب و شكر نزلى دگر ساخت فرستادش ز شربت هاى جلاب نقاب آفتاب از سايه بر بست بر او هر شاخ گيسو چون كمندى زهر حلقه جهانى حلقه در گوش كشيده بر پرندى ارغوانى به رسم چينيان افكنده بر سر فرود آويخت بر ماه درفشان روان شد چون تذروى در هوائى نيازى ديده نازى در گرفته زمين بوسيد شه را چون غلامان سم شبديز را كرد آتشين نعلبه فرق افشان خسرو كرد پرتاب به فرق افشان خسرو كرد پرتاب