خداوند در توفيق بگشاى دلى ده كو يقينت را بشايد مده ناخوب را بر خاطرم راه درونم را به نور خود برافروز به داودى دلم را تازه گردان عروسى را كه پروردم به جانش چنان كز خواندنش فرخ شود راى سوادش ديده راه پر نور دارد مفرح نامه ى دلهاش خوانند معانى را بدو ده سربلندى به چشم شاه شيرين كن جمالش نسيمى از عنايت يار او كنچو فياض عنايت كرد يارى چو فياض عنايت كرد يارى
نظامى را ره تحقيق بنماى زبانى كافرينت را سرايد بدار از ناپسندم دست كوتاه زبانم را ناى خود در آموز زبورم را بلند آوازه گردان مبارك روى گردان در جهانش ز مشك افشاندش خلخ شود جاى سماعش مغز را معمور دارد كليد بند مشكل هاش دانند سعادت را بدو كن نقش بندى كه خود بر نام شيرينست فالش ز فيضت قطره اى در كار او كنبياراى كان معنى تا چه دارى بياراى كان معنى تا چه دارى