چو دزديده نخواهى دانه خويش چنان گو راز خود با بهترين دوست مگو ناگفتنى در پيش اغيار به خلوت نيزش از ديوار ميپوش و گر نتوان كه پنهان دارى از خويش مينديش آنچه نتوان گفتنش باز در اين مجلس چنان كن پرده سازى سرودى كان بيابان را نشايد اگر دانا و گر نادان بود يار مكن با هيچ بد محضر نشستى درختى كار در هر گل كه كارى سخن در فرجه اى پرور كه فرجام اگر صد وجه نيك آيد فرا پيش به چشم دشمنان بين حرف خود راچو دوزى صد قبا در شادكامى چو دوزى صد قبا در شادكامى
مهل بيگانه را در خانه خويش كه پندارى كه دشمن تر كسى اوست نه با اغيار با محرم ترين يار كه باشد در پس ديوارها گوش مده خاطر بدان يعنى مينديش كه ننديشيده به ناگفتنى راز كه نايد شحنه در شمشيربازى سزد گر بزم سلطان را نشايد بضاعت را به كس بي مهر مسپار كه نارد در شكوهت جز شكستى كز او آن بر كه كشتى چشم دارى زوا گفتن ترا نيكو شود نام چو وجهى بد بود زان بد بينديش بدين حرفت شناسى نيك و بد رابه در پيراهنى در نيك نامى به در پيراهنى در نيك نامى