گل افشاندن غبار انگيختن چند بس آن كز بهر تو بيچاره گشتم مرا آن روز شادى كرد بدرود من مسكين كه و شهر مداين ترا مل تو بايد سر بلندى چه آنجا كن كز او آبى برآيد بناى دوستى بر باد دادى گليم نو كز او گرمى نيايد درختى كز جوانى كوژ برخاست قدم برداشتى و رنجه بودى وليك امشب شب در ساختن نيست هنوز اين زيربا در ديگ خامست تو امشب بازگرد از حكمرانى چو وقت آيد كه گردد پخته اين كار به عالم وقت هر چيزى پديد استنبينى مرغ چون بي وقت خواند نبينى مرغ چون بي وقت خواند
نمك خوردن نمكدان ريختن چند ز خان و مان خويش آواره گشتم كه شيرين را رها كردى به شهرود چه شايد كردن المقدور كاين چه برخيزد ز چون من مستمندى رگ آنجا زن كز او خونى گشايد مگر كاكنون اساس نو نهادى كهن گردد كجا گرمى فزايد چو خشك و پير گردد كى شود راست كرم كردى خدواندى نمودى اميد حجره وا پرداختن نيست هنوز اسباب حلوا ناتمام است به مستان كرد نتوان ميهمانى توانم خواندنت مهمان دگربار در هر گنج را وقتى كليد استبجاى پرفشانى سر فشاند بجاى پرفشانى سر فشاند