بر تخت نشستن خسرو به مدائن بار دوم
به دولت يافتن شايد همه كام تو گندم كار تا هستى برآرد به هر كارى در از دولت بود نور بسى بر خواند ازين افسانه با دل صبورى كرد با غم هاى دورى
صبورى كرد با غم هاى دورى
چو دانه هست مرغ آيد فرا دام گيا خود در ميان دستى برآرد كه باد از كار ما بي دولتى دور چو عشق آمد كجا صبر و كجا دل هم آخر شادمان شد زان صبورى
هم آخر شادمان شد زان صبورى