شهنشه گفت كاى بر نيكوان شاه بيا تا بامدادان ز اول روز مي آريم و نشاط انديشه گيريم اگر شاديم اگر غمگين در اين دير چو مي بايد شدن زين دير ناچار نهاد انگشت بر چشم آن پريوشملك بر وعده ماه شب افروز ملك بر وعده ماه شب افروز
جمالت چشم دولت را نظر گاه شويم از گنبد پيروزه پيروز طرب سازيم و شادى پيشه گيريم نه ايم ايمن ز دوران كهن سير نشاط از غم به و شادى ز تيمار زمين را بوسه داد و كرد شبخوشدرين فكرت كه فردا كى شود روز درين فكرت كه فردا كى شود روز