نو اقبالى بر آرد دست ناگاه خلايق را چو نيكو خواه گردد خردمندى و شاهى هر دو دارى نجات آخرت را چاره گر باش كسى كو سيم و زر تركيب سازد ببين دور از تو شاهانى كه مردند بماني، مال بد خواه تو باشد فرو خوان قصه دارا و جمشيددر اين نه پرده آهنگ آنچنان ساز در اين نه پرده آهنگ آنچنان ساز
كند دست دراز از خلق كوتاه باجماع خلايق شاه گردد سپيدى و سياهى هر دو دارى در اين منزل ز رفتن با خبر باش قيامت را كجا ترتيب سازد ز مال و ملك و شاهى هيچ بردند؟ ببخشي، شحنه راه تو باشد كه با هر يك چه بازى كرد خورشيدكه دانى پرده ى پوشيده را راز كه دانى پرده ى پوشيده را راز