خسرو و شیرین
الیاس بن یوسف نظامی گنجوی
نسخه متنی -صفحه : 380/ 21
نمايش فراداده
خطاب زمين بوس
-
زهى دارنده اورنگ شاهى
پناه سلطنت پشت خلافت
فريدون دوم جمشيد انى
فريدون بود طفلى گاو پرورد
ستد جمشيد را جان مار ضحاك
گر ايشان داشتندى تخت با تاج
كند هر پهلوى خسرونشانى
سليمان را نگين بود و ترا دين
نديدند آنچه تو ديدى ز ايام
زهى ملك جوانى خرم از تو
اگر صد تخت خود بر پشت پيلست
به تيغ آهنين عالم گرفتى
به آهن چون فراهم شد خزينه
به دستورى حديى چند كوتاه
من از سحر سحر پيكان راهم
نخستين مرغ بودم من درين باغ
به عرض بندگى دير آمدم دير
چه خوش گفت اين سخن پير جهانگرد
در اين انديشه بودم مدتى چند نبودم تحفه چيپال و فغفور
نبودم تحفه چيپال و فغفور
-
حوالت گاه تاييد الهى
ز تيغت تا عدم موئى مسافت
غلط گفتم كه حشواست اين معانى
تو بالغ دولتى هم شير و هم مرد
ترا جان بخشد اژدرهاى افلاك
تو تاج و تخت مي بخشى به محتاج
تو خود هم خسروى هم پهلوانى
سكندر داشت آيينه تو آيين
سكندر ز اينه جمشيد از جام
اساس زندگانى محكم از تو
چوبى نقش تو باشد تخت نيلست
به زرين جام جاى جم گرفتى
از آهن وقف كن بر آبگينه
بخواهم گفت اگر فرمان دهد شاه
جرس جنبان هارورتان شاهم
گرم بلبل كنى كينت و گر زاغ
و گر دير آمدم شير آمدم شير
كه دير آى و درست آى اى جوانمرد
كه نزلى سازم از بهر خداوند كه پيش آرم زمين را بوسم از دور
كه پيش آرم زمين را بوسم از دور