خسرو و شیرین
الیاس بن یوسف نظامی گنجوی
نسخه متنی -صفحه : 380/ 220
نمايش فراداده
شنيدن خسرو اوصاف شكر اسپهانى را
-
ملك چون بر بساط كار بنشست
اجازت داد تا شكر بيايد
برون آمد شكر با جام جلاب
شكر نامى كه شكر ريزد او بود
ز گيسو نافه نافه مشك مي بيخت
چو ويسه فتنه اى در شهد بوسى
كنيزان داشتى رومى و چينى
همه در نيم شب نوروز كرده
نشست و باده پيش آورد حالى
نه مى در آبگينه كان سمنبر
گلابى را به تلخى راه مي داد
نشسته شاه عالم مهترانه
پياپى رطل ها پرتاب مي كرد
چو نوش باده از لب نيش برداشت
به عذرى كان قبول افتاد در راه
كنيزى را كه هم بالاى او بود
در او پوشيد زر و زيور خويش
ملك چون ديد كامد نازنينش
در او پيچيد و آن شب كام دل راند ز شيرينى كه آن شمع سحر بود
ز شيرينى كه آن شمع سحر بود
-
درستى چند را بر كار بشكست
به مهمان بر ز لب شكر گشايد
دهانى پر شكر چشمى پر از خواب
نباتى كز سپاهان خيزد او بود
ز خنده خانه خانه قند مي ريخت
چو دايه آيتى در چاپلوسى
كز ايشان هيچ را ملى نه بينى
به كار عيش دست آموز كرده
بتى يارب چنان و خانه خالى
در آب خشك مي كرد آتش تر
به شيرينى بدست شاه مي داد
شكر برداشته چون مه ترانه
ملك را شهر بند خواب مي كرد
شكر برخاست شمع از پيش برداشت
برون آمد ز خلوت خانه شاه
به حسن و چابكى همتاى او بود
فرستاد و گرفت آن شب سر خويش
ستد داد شكر از انگبينش
به مصروعى بر افسونى غلط خواند گمان افتاد او را كان شكر بود
گمان افتاد او را كان شكر بود