خسرو و شیرین
الیاس بن یوسف نظامی گنجوی
نسخه متنی -صفحه : 380/ 229
نمايش فراداده
تنها ماندن شيرين و زارى كردن وي
-
چرا بر جاى ماندى چون سيه ميغ
دهل زن را گرفتم دست بستند
من آن شمعم كه در شب زنده دارى
چو شمع از بهر آن سوزم بر آتش
گره بين بر سرم چرخ كهن را
بخوان اى مرغ اگر دارى زبانى
اگر كافر نه اى اى مرغ شب گير
و گر آتش نه اى صبح روشن
در اين غم بد دل پروانه وارش
نكو ملكى است ملك صبحگاهى
كسى كو بر حصار گنج ره يافت
غرض ها را حصار آنجا گشايند
در آن ساعت كه باشد نشو جانها
زبان هر كه او باشد برومند
اگر مرغ زبان تسبيح خوان است
در آن حضرت كه آن تسبيح خوانند
چو شيرين كيمياى صبح دريافت
شكيبائيش مرغان را پر افشاند
شبستان را به روى خويشتن رفت خداوندا شبم را روز گردان
خداوندا شبم را روز گردان
-
بر آتش مي روى يا بر سر تيغ
نه آخر پاى پروين را شكستند
همه شب مي كنم چون شمع زارى
كه باشد شمع وقت سوختن خوش
به بايد خواند و خنديد اين سخن را
بخند اى صبح اگر دارى دهانى
چرا بر ناورى آواز تكبير
چرا نايى برون بي سنگ و آهن
كه شمع صبح روشن كرد كارش
در آن كشور بيابى هر چه خواهى
گشايش در كليد صبح گه يافت
كليد آنجاست كار آنجا گشايند
گل تسبيح رويد بر زبانها
شود گويا به تسبيح خداوند
چه تسبيح آرد آن كو بى زبانست
زبان بي زبانان نيز دانند
از آن سيماب كارى روى بر تافت
خروس الصبر مفتاح الفرج خواند
به زارى با خداى خويشتن گفت چو روزم بر جهان پيروز گردان
چو روزم بر جهان پيروز گردان