خسرو و شیرین
الیاس بن یوسف نظامی گنجوی
نسخه متنی -صفحه : 380/ 233
نمايش فراداده
رفتن خسرو سوى قصر شيرين به بهانه شكار
-
غريو كوس ها بر كوهه پيل
ز حلقوم دراهاى درفشان
صد و پنجاه سقا در سپاهش
صد و پنجاه مجمر دار دلكش
هزاران طرف زرين طوق بسته
بدان تا هر كجا كو اسب راند
غريبى گر گذر كردى بر آن راه
بدين آيين چو بيرون آمد از شهر
شده بر عارض لشكر جهان تنگ
چنين فرمود خورشيد جهانگير
چو در ناليدن آمد طبلك باز
روان شد در هوا باز سبك پر
يكى هفته در آن كوه و بيابان
پياپى هر زمان نخجير مي كرد
بنه در يك شكارستان نمي ماند
وز آنجا همچنان بر دست زيرين
وز آنجا همچنان بر دست زيرين
به يك فرسنگى قصر دلارام
شب از عنبر جهان را كله مي بست زمين كز سردى آتش داشت در زير
زمين كز سردى آتش داشت در زير
-
گرفته كوه و صحرا ميل در ميل
مشبكهاى زرين عنبرافشان
به آب گل همى شستند راهش
فكنده بويهاى خوش در آتش
همه ميخ درستكها شكسته
به هر كامى درستى باز ماند
بدانستى كه كرد آنجا گذر شاه
به استقبالش آمد گردش دهر
كه شاهنشه كجا مي دارد آهنگ
كه خواهم كرد روزى چند نخجير
در آمد مرغ صيدافكن به پرواز
جهان خالى شد از كبك و كبوتر
نرستند از عقابينش عقابان
به نخجيرى دگر تدبير مي كرد
شكارافكن شكارافكن همى راند
ركاب افشاند سوى قصر شيرين
ركاب افشاند سوى قصر شيرين
فرود آمده چو باده در دل جام
زمستان بود و باد سرد مي جست پرند آب را مي كرد شمشير
پرند آب را مي كرد شمشير