خسرو و شیرین

الیاس بن یوسف نظامی گنجوی

نسخه متنی -صفحه : 380/ 269
نمايش فراداده

پاسخ دادن شيرين خسرو را

  • حلالى خور چو بازان شكارى مرا شيرين بدان خوانند پيوست يكى را تلخ تر گريانم از جام گلابم گر كنم تلخى چه باكست نبيذى قاتلم بگذارم از دست چو نام من به شيرينى بر آيد دو شيرينى كجا باشد بهم نغز درشتى كردنم نزخار پشتى است گهر در سنگ و خرما هست در خار تحمل را بخود كن رهنمونى زبونى كان ز حد بيرون توان كرد چو خرگوش افكند در بردبارى چو شاهين باز ماند از پريدن شتر كز هم جدا گردد قطارش كسى كو جنگ شيران آزمايد سگان وقتى كه وحشت ساز گردند پس آنگه بر زبان آورد سوگند به قدر گنبد پيروزه گلشن به هر نقشى كه در فردوس پاكست بدان زنده گه او هرگز نميرد بدان زنده گه او هرگز نميرد
  • مكن چون كركسان مردار خوارى كه بازيهاى شيرين آرم از دست يكى را عيش خوشتر دارم از نام گلاب آن به كه او خود تلخ ناكست كه از بويم بمانى سالها مست اگر گفتار من تلخ است شايد رطب با استخوان به جوز با مغز بسا نرمى كه در زير درشتى است وز اينسان در خرابى گنج بسيار نه چندانى كه بار آرد زبونى جهودى شد جهودى چون توان كرد كند هر كودكى بروى سوارى ز گنجشكش لگد بايد چشيدن ز خاموشى كشد موشى مهارش چو شير آن به كه دندانى نمايد ز يكديگر به دندان باز گردند به هوش زيرك و جان خردمند به نور چشمه خورشيد روشن به هر حرفى كه در منشور خاكست به بيدارى كه خواب او را نگيرد به بيدارى كه خواب او را نگيرد