خسرو و شیرین

الیاس بن یوسف نظامی گنجوی

نسخه متنی -صفحه : 380/ 285
نمايش فراداده

سرود گفتن باربد از زبان خسرو

  • نكيسا چون زد اين افسانه بر چنگ عراقى وار بانگ از چرخ بگذاشت نسيم دوست مي يابد دماغم كدامين آب خوش داد چنين جوى مگر وقت شدن طاوس خورشيد مگر سروى ز طارم سر برآورد مگر ماه آمد از روزن در افتاد مگر باد بهشت اينجا گذر كرد مگر باز سپيد آمد فرا دست مگر با ماست آب زندگانى مگر اقبال شمعى نو برافروخت مگر شيرين ز لعل افشاند نوشى بگو اى دولت آن رشك پرى را ترا بسيار خصلت جز نكوئيست منم جو كشته و گندم دروده مبين كز توسنى خشمى نمودم نبرد دزد هندو را كسى دست ندارم نيم دل در پادشاهى لگدكوب غمت زان گشت روحم دلم خون گريد از غم چون نگريد دلم خون گريد از غم چون نگريد
  • ستاى باربد برداشت آهنگ به آهنگ عراق اين بانگ برداشت خيال گنج مي بيند چراغم كدامين باد را باشد چنين بوى پرافشان كرد بر گلزار جمشيد كه ما را سربلندى بر سر آورد كه شب را روشنى در منظر افتاد كه چندين خرمى در ما ار كرد كه گلزار شب از زاغ سيه رست كه ما را زنده دل دارد نهانى كه چون پروانه غم را بال و پر سوخت كه از هر گوشه اى خيزد خروشى كه باز آور به ما نيك اخترى را بگويم راست مردى راستگوئيست ترا جو داده و گندم نموده تواضع بين كه چون رام تو بودم كه با دزدى جوانمرديش هم هست وليكن درد دل چندان كه خواهى كه بخت بد لگد زد بر فتوحم كدامين ظالم از غم خون نگريد كدامين ظالم از غم خون نگريد