خسرو و شیرین

الیاس بن یوسف نظامی گنجوی

نسخه متنی -صفحه : 380/ 32
نمايش فراداده

سخنى چند در عشق

  • گر آتش در زمين منفذ نيابد و گر آبى بماند در هوا دير طبايع جز كشش كارى ندانند گر انديشه كنى از راه بينش گر از عشق آسمان آزاد بودى چو من بي عشق خود را جان نديدم ز عشق آفاق را پردود كردم كمر بستم به عشق اين داستان را مبادا بهره مند از وى خسيسى ز من نيك آمد اين اربد نويسند ز من نيك آمد اين اربد نويسند
  • زمين بشكافد و بالا شتابد به ميل طبع هم راجع شود زير حكيمان اين كشش را عشق خوانند به عشق است ايستاده آفرينش كجا هرگز زمين آباد بودى دلى بفروختم جانى خريدم خرد را ديده خواب آلود كردم صلاى عشق در دادم جهان را به جز خوشخوانى و زيبانويسى به مزد من گناه خود نويسند به مزد من گناه خود نويسند