خسرو و شیرین

الیاس بن یوسف نظامی گنجوی

نسخه متنی -صفحه : 380/ 48
نمايش فراداده

حكايت كردن شاپور از شيرين و شبديز

  • سر زلفى ز ناز و دلبرى پر از آن ياقوت و آن در شكر خند خرد سرگشته بر روى چو ماهش هنر فتنه شده بر جان پاكش رخش نسرين و بويش نيز نسرين شكر لفظان لبش را نوش خوانند پريرويان كزان كشور اميرند ز مهتر زادگان ماه پيكر بخوبى هر يكى آرام جانى همه آراسته با رود و جامند گهى بر خرمن مه مشك پوشند ز برقع نيستشان بر روى بندى بخوبى در جهان يارى ندارند چو باشد وقت زور آن زورمندان به حمله جان عالم را بسوزند اگر حور بهشتى هست مشهور مهين بانو كه آن اقليم دارد بر آخر بسته دارد ره نوردى سبق برده ز وهم فيلسوفان به يك صفرا كه بر خورشيد رانده به يك صفرا كه بر خورشيد رانده
  • لب و دندانى از ياقوت و از در مفرح ساخته سودائيى چند دل و جان فتنه بر زلف سياهش نبشته عهده عنبر به خاكش لبش شيرين و نامش نيز شيرين وليعهد مهين بانوش دانند همه در خدمتش فرمان پذيرند بود در خدمتش هفتاد دختر به زيبائى دلاويز جهانى چو مه منزل به منزل مي خرامند گهى در خرمن گل باده نوشند كه نارد چشم زخم آنجا گزندى به گيتى جز طرب كارى ندارند كنند از شير چنگ از پيل دندان به ناوك چشم كوكب را بدوزند بهشت است آن طرف وان لعتبان حور بسى زينگونه زر و سيم دارد كز او در تك نيابد باد گردى چو مرغابى نترسد زاب طوفان فلك را هفت ميدان باز مانده فلك را هفت ميدان باز مانده