سخن گفتم كه با همين دو خصلت مىتوانيم جنگ را اداره كنيم و آمريكا را به زانو در آوريم. بعد از صحبت با مردم، در ضيافت خانه امام (عليه السلام) وقتى چشمم به آن مهمانى كمى تشريفاتى افتاد، به خود گفتم: فلانى! كجاى كارى. به اينان، به صراحت بگو كه وظيفه چيست. اگر كمى شل بگيرى، فاتحه انقلاب خوانده است! تنها با قسم و آيات و شعار و صلوات كه نمىشود جامعه را اداره كرد. اگر مردى و مديرى، اينجا بگو كه همه، اهل ادّعا و اصالتند! مشكل اصلى اين جاهاست، نه در بين مردم! «ماهى از سر گنده گردد نى ز دُم»!
قدرت هفتاد ساله امپراتورى شوروى سابق كه فرو پاشيد، هر چند اشكال اوّلش بىخدايى بود، امّا اشكال دومش كه مهمتر بود. رشوهخوارى آرام مسئولان و خودباختگى و جدايى آنها از مردم بود. «المُلْكُ يَبْقى مَعَ الكُفْر و لايَبْقى مَعَ الظُّلْم». از همين ابتداى كار به جاى اين كه يقه مردم را بگيرى، ريش بىريشه اينان را بچسب!
با استعانت از خدا، چنين گفتم: ياران! شما را به همين امام رضا (عليه السلام) قسم، آيا اين است رسم مملكت دارى؟ ما با مردم چه فرقى داريم! نكند ما مسئولان، واعظ غير متّعظ باشيم! چرا با اين كمبودها، با اسراف كارى در تهيّه غذا بر گفتارمان مهر باطل مىزنيم؟
اوّل، باورشان نشد و شايد اكثرشان را خوش نيامد، امّا جمع طلايه دار كه پايدارى مرا ديدند، چارهاى نيافتند جز اين كه به ميزان نياز، سفره را سرهم كنند و من خدا را شكر كردم كه اين بار نيز در اين آزمايش ـ مردم و مسئولان ـ مردود نشدم!
پاييز غم انگير سال 59 بود. خبرهاى ناگوارِ جبههها و سقوط شهرها