رمز جاودانگی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
ذهن و فكر مردم و مسئولان را مغشوش مىساخت. بعد از ظهر آن روز، بىخبر عازم بيمارستانى شدم. در راهروها و اتاقها و هر جاى آن بيمارستان، آثار جنگ را مىتوانستى ببينى. باچند نفر همراه، تقريباً به همهجا سر زدم و از زخمىها و بيماران عيادت كردم. شجاعت و پايمردى رزمندگان ستودنى بود. كنار تخت جوان مجروحى، عيادت ما كمى طول كشيد. با آنكه خود يك پاى رسمى اتاق جنگ بودم و خبر مقاومت جانانه مردم شهرها و جوانان جبههها را دست اوّل دريافت مىكردم؛ امّا آن روز مجذوب مقاومت آن رزمنده جوان شدم و پرسش و پاسخهاى حضورى وى، اندوه شكست موقّت را از دلم زدود. او مرا با گفتار و نگاه تيز بينش، دلدارى داد و براى امام قدسسره سلام و پيام فرستاد كه نصرت خدا باماست و چيزى نخواهد گذشت كه سرنوشت جنگ تغيير خواهد كرد، به شرط آنكه