مديران عموماً به دليل اشتغال و گرفتارى، در جمع بين وظايف ناهماهنگ، مشكل دارند، به خصوص كه پاى خانواده در ميان باشد. معمولاً كمتر مديرى است كه بتواند چند نكته حسّاس ولى متعارض را در موضوعى خاص جمع و رعايت همه چيز را بكند. اصولاً هر كس در چنين مواردى كه به بن بست مىرسد، معمولاً يكى را فداى ديگرى مىكند. يك بار يكى از بستگان ما در بيمارستان بسترى شده بود، وقتى او [شهيد رجائي] را در پلّههاى بيمارستان تنها ديدم كه ناشناخته منتظر كسى ايستاده بود، تعجّب كردم. پيش رفتم و بعد از سلام و احوالپرسى پرسيدم: دايى! چرا اينجا ايستادهاى؟او با احساس رضايت از احترام به مقرّرات، پاسخ داد:رفتهاند خبر كنند تا اگر اجازه دهند ـ در اين وقت آزاد خود ـ از بيمارمان عيادتى بكنم. در همين فاصله، دكتر كشيك سررسيد و از ايشان دعوت كرد به بالا تشريف ببرند. وقتى عيادت انجام شد و ايشان بيمارستان را ترك كرد، تازه كاركنان آن متوجّه و شگفت زده شدند كه عيادت كننده آقاى رجائى، نخست وزير بود كه خيلى ساده و بىتكلّف تنها با يك ماشين پيكان همراه رانندهاش، به بيمارستان آمده بود. لياقت و شايستگىها در چنين مواردى خود