اگر انقلاب ما از حكومت تاريخى امام على (عليه السلام) سرچشمه گرفته بود، يك وجهش اين بود كه مديران نظام بايد دارا و ندار را به يك چشم بنگرند و آنچنان راه بسپرند كه مبادا خسته دلى در قفاى قافله باشد!آن روز، آن پيرمرد سالخورده روستايى كه تازيانه زمان در گذر عمر، قدّش را كوتاه و خميده ساخته بود و چشمانش را در سيماى استخوانىاش به گودى نشانده بود، با من به راز و رمز نگاه چنين گفت:فرزند! آوازهات را شنيده بودم. خيلىها مىگفتند تو مثل مايى، امّا باورم نمىشد. تو راستى راستى نخست وزيرى؟ گفتم: پدر! چرا تعجّب كردى؟ چه ميشه كه من نخست وزير باشم؟ آخر، انقلاب شده يعنى همين و....ـ نزديك نود بهار از عمرم گذشته، عهد چند پادشاه رو ديدم. تا حالا يكى از وزير وزراى قديم، حال ما را نپرسيدند، چهطور شد شما ياد ما كرديد؟!ـ يعنى حالا كه همه چيز عوض شده، راضى هستيد؟ـ تو كه خودت خوب مىدونى، چه اتّفاق افتاد. اونا از بالا تا پايين از بس ظلم كرده بودند كه داد همه در اومده بود. امام خمينى قربونش برم