آقاى... يكى از ياران دوره معلّمى شهيد رجائى است. او از همان ابتداى آشنايى، شيفته ايمان، اخلاق، كرامت و مشى و منش وى شد و هر چند در آغاز اين آشنايى ـ سالهاى تدريس در مدارس جنوب شهر تهران ـ رابطه آنان به يك دوستى پررفت و آمد و رابطه خانوادگى منجر نشد، امّا بر اساس شناخت و شيفتگى وى به شهيد رجائى، بعدها زمينهاى شد كه آقاى... تا هنگام شهادت آن بزرگوار، دست از وى برندارد و به دليل عمق رابطه روحى، همچون پروانه گرد شمع وجودش پرو بال زند و هماهنگ با آرمانهاى سياسى و فرهنگى آن شهيد، نقش فعّالى در دوره خدمتش ايفا كند.او رابطهاش را با شهيد رجائى چنين تعريف مىكند:اوّلين ديدار با آن شهيد و تأثير روحى خاصّى كه بر من گذاشت، غير قابل توصيف است. هر دو معلّم ـ او دبير رياضى و من دبير عربى و ادبيات ـ بودم. در يك زنگ تفريح كه او را در حياط دبيرستان، در حلقه محاصره پرسش درسى دانشآموزان ديدم، ايمان به معناى خاص ـ خداشناسى، حقشناسى، وقار، جاذبه، آرامش، نور اميد و... ـ در سيمايش موج مىزد.چهره زردگونه، ولى نورانىاش همه وجودم را تسخير خود كرد. بىاختيار، در جايم متوقّف و غرق تماشاى جذبه روحانىاش شدم.