مقاومت براى هدف پاك
در بيدادگاه شاه، انواع شكنجهها بر زندانيان سياسى اعمال مىشد. كف پاها بر اثر شلاّق از كار مىافتاد، زندانى نمىتوانست روى پاهايش بايستد و مجبور بود با زانو راه برود.... و امّا من، قبل از ورود به اتاق شكنجه، پيوسته دل به خدا مىسپردم. آياتى از قرآن را تلاوت مىكردم و دعاهاى خاصّى را مىخواندم. كاملاً حسّ مىكردم وجودم يكپارچه مقاومت است. شلاّقها، شكنجهها، ضربات مشت و لگد بر بدنم تدريجاً بىخاصيّت مىشد. روزهايى بر من چنين گذشت و من به آنها آنچنان عادت كرده بودم كه اگر روزى به سراغم نمىآمدند، آن روز خود را زيان ديده مىپنداشتم كه نكند رويكردم به خدايم كمرنگ شده است!(1)يك چيزى كه من هميشه در زندان انفرادى با خودم مىگفتم، اين بود كه فلانى! همهاش كه نبايد ديگران سرنوشت باشند وتو سرنوشت آنها را بخوانى. حالا يك بار هم تو سرنوشت درست كن و بگذار ديگران بخوانند!(2)(1). نگارنده، به نقل از: آن شهيد.(2). غلامعلى رجائى، سيره شهيد رجائى، ص 20.