روزگارى ـ پيش از انقلاب ـ شهر تهران به دو بخش شمالى و جنوبى، با معناى خاصّى جا افتاده بود. بخش جنوبى آن با اكثريت فقيران و مردم ندار و بخش شمالى آن با خانوادههاى اشرافى و مالدار از هم متمايز بود. اكثر معلّمان سعى مىكردند خود را به بخش شمالى منتقل كنند تا بااشتغال در مدارس آزاد ـ غير دولتى ـ و تدريس خصوصى فرزندان خانوادههاى ثروتمند، تا حدودى مشكل مالى خانواده خويش را حلّ نمايند. اداره كل آموزش و پرورش تهران هر ساله با دو مشكل متفاوت در اين دو بخش مواجه بود: در بخش جنوبى با كمبود معلّم و در بخش شمالى با اضافه و اشباع آن.وقتى انقلاب شد واندكى بعد، شهيد رجائى وزير آموزش و پرورش شد، هنوز همان تفكّر پيشين در بين برخى از معلّمان رايج بود. يك روز معلّمى به دفتر كارش مراجعه كرد و از وى خواست هر طورى شده با انتقالش ـ به يكى از مناطق شمالى ـ موافقت كند. او در پاسخ گفت: اين بار دوم است كه مىگويم ـ بنا بر مقرّرات و محظورات ـ درخواست شما مقدور نيست. معلّمِ ناراضى با عصبانيّت گفت: اگر موافقت نكنى، مىروم يك اسلحه مىخرم ومىآورم همين جا يك گلوله در مغزت خالى مىكنم. او در جواب گفت: