سرانجام مسئوليّت آموزش و پرورش ناحيه نه سابق به من واگذار شد. بر اساس تصميمات داخلى، عصرهاى دوشنبه مسئولان نواحى تهران در دفتر مدير كل آموزش و پرورش تهران جلسه داشتند و آقاى رجائى نيز با اين كه وزير بود، با احساس تكليف خاصّى در اين جلسات شركت مىكرد. او يك بار از من خواسته بود هر وقت عازم اين جلسه هستم، اوّل به دفتر كارش بروم تا به اتفاق هم و با اتومبيلى كه خودم رانندگى مىكنم، به جلسه برويم.يك روز كه مثل هميشه به مقصد رسيديم، اتومبيل را در نزديكى اداره كل آموزش و پرورش پارك كردم. تعدادى ارباب رجوع در آستانه درِ ورودى، بدون هماهنگى قبلى منتطر وزير بودند تا در مورد عملكرد مسئولان آموزش و پرورش محلّى به وزير شكايت كنند. همين كه ما را ديدند، يكى گفت: وزير مىآيد. همان حال عدّهاى اشتباهى دور مرا گرفتند و آقاى رجائى توانست بدون مانع به جلسه برود و من هم به اقتضاى موقعيّت چيزى نگفتم. پس از اين كه آن جمع حرفهاىشان را گفتند، مطالبشان را يادداشت كردم و به آنان