رمز جاودانگی

حسن عسکری راد

نسخه متنی -صفحه : 151/ 146
نمايش فراداده

كوتاهى ساختمان را در محاصره آب گرفتند و ساعتى بعد آتش مهار شد؛ امّا دود سوختگى تا مدّتى متصاعد بود. اوّلين لحظه ورود به سالن، دل‏ها از ديدن جنازه‏هاى سوخته كباب شد. سرانجام تا نيمه‏هاى شب با نشانى خانوادها، دو جنازه رجائى وباهنر شناسايى شدند، امّا بعدها آمار عروج يافتگان اين بمب‏گذارى منافقين به پنج نفر رسيد كه از جمله آنها، شهيد دفتريان، مدير كل امور مالى نخست وزيرى بود كه در آسانسورِ خاموش خفه شد. چهارمين نفر زن رهگذرى كه در پاى ديوار فروريخته جان سپرد و نفر پنجم شهيد سرتيب وحيد دستگردى بود كه شش روز بعد، بر اثر شدّت جراحات و شكستگى استخوان‏ها، جانش را در خدمت به انقلاب از دست داد.

ديدار به ابديّت

صبح فردا ـ نهم شهريور ـ كه آفتاب از افق رنگ پريده سر مىزد و بر سر مردم ماتم زده اشعه زارى مىپاشيد، موج جمعيّت در هاله‏اى از ابهام و نفرت فرو رفته بود. هنوز بسيارى به روشنى نمىدانستند كه شهيدان كدامند؟ كم كم سرودى سرد وغمگين از بلندگوها، گوش و جان جمع را آزرد كه:

«عزا عزاست امروز، رجائى و باهنر، پيش خداست امروز».

ديگر نمىشد مردم را آرام كرد. دست‏ها بود كه بر سر و سينه مىكوفت و آفتاب نيز هنوز چند پا بالا نيامده بود كه به سر و صورتشان آتش مىريخت و....

وقتى دو تابوت ساده، مظلومانه از بيمارستان مجاور بيرون آمد، ديگر هيچ كس كنترل خود را نداشت. فشار جمعيّت موج در هم و غم انگيزى به راه انداخته بود. دست‏ها از فاصله‏هاى دور به سوى تابوت‏ها دراز بود، تا شايد اين دم آخر خود را تبرّك كنند، امّا براى همه اين مجال نبود. عكس‏ها از زبان حال شهيدان حرف مىزدند و با مردم چنين وداع مىكردند: خداحافظ!