پركارى بود. به قدرى اين مرد در كار خستگىناپذير بود كه آدم را به شگفت مىآورد. آن روزى كه ايشان رئيسجمهور شده بود و مرحوم شهيد باهنر نخست وزير، من مىديدم كه گويا هنوز او نخست وزير است و چه قدر از كارهايى را كه شهيد باهنر بايد انجام مىداد، در حالى كه هنوز گرم كار و آشناى به كار جديد نخست وزيرى نشده بود، تمام اين كارها را مرحوم رجائى انجام مىداد و خود ايشان مسائل را هنوز رتق و فتق مىكرد و به همين دليل، هر وقتى از شبانه روز شما تلفن مىكرديد، اين آدم حضور داشت و مشغول كار بود....
ساعت دوازده شب بود و چراغ اتاقش به علامت بيدارى وى هنوز روشن بود. يك پتوى سربازى! كف اتاقش پهن بود و يك بالش هم كنارش و او مشغول مطالعه نامهها بود. برادرش كه به مناسبتى آن شب به ديدنش آمده بود، وقتى حجم نامهها و كارش را ديد، گفت: برادر! كمى هم به استراحتت برس و...، او با احترامى خاص، پاسخ داد:... روى همه اين نامهها نوشته شده: محمّد على رجائى و من مسئول هستم آنها را بخوانم و جواب بدهم. برخى از اينها از مردم و همه آنان به اميدى نامههاىشان را براى نخست وزير فرستادهاند كه به كار انجام نشدهشان رسيدگى كنم.
بعد از انقلاب، عدّهاى از نيروهاى وفادار به انقلاب براى خدمت در وزارتخانهها و سازمانهاى دولتى، از جمله نخست وزيرى مأموريت يافته بودند تا جاى خالى مديران معارض و معزول يا فراريان وابسته به رژيم گذشته را پر كنند. وقتى آقاى رجائى نخست وزير شد، با شناختى كه از بنده داشت، مرا به سِمَت رياست دفتر ويژه نخست وزير انتخاب كرد. آن روزها حجم كار زياد بود. من مدّتى بود كه بر اثر فشار كار، خسته و درمانده شده