آوار آفتاب

سهراب سپهری

نسخه متنی -صفحه : 33/ 21
نمايش فراداده

دروگران پگاه

پنجره را به پهناي جهان مي گشايم

جاده تهي است درخت گرانبار شب است

نمي لرزد آب از رفتن خسته است تو نيستي نوسان نيست

تو نيستي و تپيدن گردابي است

تو نيستي و غريو رودها گويا نيست و دره ها ناخواناست

مي آيي : شب از چهره ها بر مي خيزد راز از هستي مي پرد

ميروي : چمن تاريک مي شود جوشش چشمه مي کشند

چشمانت را مي بندي ابهام به علف مي پيچد

سيماي تو مي وزد و آب بيدار مي شود

مي گذري و آيينه نفس مي کشد

جاده تخي است تو بار نخواي گشت و چششم به راه تو نيست

پگاه دروگران از جاده روبرو سر مي رسند رسيدگي خوشه هايم را به رويا ديده اند