داستان راستان

مرتضی مطهری

جلد 1 -صفحه : 128/ 26
نمايش فراداده

24 گوش به دعاى مادر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در آن شب همه اش به كلمات مادرش كه در گوشه اى از اطاق رو به طرف قبله كرده بود گوش مىداد. ركوع و سجود و قيام و قعود مادر را در آن شب كه شب جمعه بود، تحت نظر داشت. با اينكه هنوز كودك بود، مراقب بود ببيند مادرش كه اين همه در باره مردان و زنان مسلمان دعاى خير مىكند و يك يك را نام مىبرد و از خداى بزرگ براى هر يك از آنها سعادت و رحمت و خير و بركت مىخواهد، براى شخص خود از خداوند چه چيزى مساءلت مىكند؟

امام حسن آن شب را تا صبح نخوابيد و مراقب كار مادرش، صديقه مرضيه عليها السلام بود. و همه اش منتظر بود كه ببيند مادرش در باره خود چگونه دعا مىكند و از خداوند براى خود چه خير و سعادتى مىخواهد؟

شب صبح شد و به عبادت و دعا در باره ديگران گذشت. و امام حسن، حتى يك كلمه نشنيد كه مادرش براى خود دعا كند. صبح به مادر گفت: «مادر جان! چرا من هرچه گوش كردم، تو در باره ديگران دعاى خير كردى و در باره خودت يك كلمه دعا نكردى؟».

مادر مهربان جواب داد: «پسرك عزيزم! اول همسايه، بعد خانه خود»(35)