داستان راستان

مرتضی مطهری

جلد 1 -صفحه : 128/ 41
نمايش فراداده

39 خواب وحشتناك

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

خوابى كه ديده بود او را سخت به وحشت انداخته بود. هر لحظه تعبيرهاى وحشتناكى به نظرش مىرسيد. هراسان آمد به حضور امام صادق و گفت: خوابى ديده ام ؛ خواب ديدم مثل اينكه يك شبح چوبين يا يك آدم چوبين، بر يك اسب چوبين سوار است و شمشيرى در دست دارد و آن شمشير را در فضا حركت مىدهد. من از مشاهده آن بى نهايت به وحشت افتادم و اكنون مىخواهم شما تعبير اين خواب مرا بگوييد.

امام: «حتما يك شخص معينى است كه مالى دارد و تو در اين فكرى كه به هر وسيله شده مال او را از چنگش بربايى. از خدايى كه تو را آفريده و تو را مىميراند، بترس و از تصميم خويش منصرف شو».

حقا كه عالم حقيقى تو هستى و و علم را از معدن آن به دست آورده اى. اعتراف مىكنم كه همچو فكرى در سر من بود؛ يكى از همسايگانم مزرعه اى دارد و چون احتياج به پول پيدا كرده مىخواهد بفروشد و فعلاً غير از من مشترى ديگرى ندارد. من اين روزها همه اش در اين فكرم كه از احتياج او استفاده كنم و با پول اندكى آن مزرعه را از چنگش بيرون بياورم.(52)