40 در ظله بنى ساعده - داستان راستان جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان راستان - جلد 1

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

40 در ظله بنى ساعده

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شب بود و هوا بارانى و مرطوب. امام صادق تنها و بى خبر از همه كسان خويش، از تاريكى شب و خلوت كوچه استفاده كرده، از خانه بيرون آمد و به طرف «ظله بنى ساعده» روانه شد. از قضا معلى بن خنيس كه از اصحاب و ياران نزديك امام بود و ضمنا ناظر خرج منزل امام هم بود، متوجه بيرون شدن امام از خانه شد. پيش خود گفت، امام را در اين تاريكى تنها نگذارم، با چند قدم فاصله كه فقط شبح امام را در آن تاريكى مىديد، آهسته به دنبال امام روان شد.

همين طور كه آهسته به دنبال امام مىرفت، ناگهان متوجه شد مثل اينكه چيزى از دوش امام به زمين افتاد و روى زمين ريخت و آهسته صداى امام را شنيد كه فرمود: «خدايا اين را به ما برگردان».

در اين وقت معلى جلو رفت و سلام كرد. امام از صداى معلى او را شناخت و فرمود: «تو معلى هستى؟».

بلى معلى هستم.

بعد از آنكه جواب امام را داد، دقت كرد ببيند كه چه چيز بود كه به زمين افتاد، ديد مقدارى نان در روى زمين ريخته است.

امام: «اينها را از روى زمين جمع كن و به من بده».

معلى تدريجا نانها را از روى زمين جمع كرد و به دست امام داد. انبان بزرگى از نان بود كه يك نفر به سختى مىتوانست آن را به دوش بكشد.

معلى: اجازه بده اين را من به دوش بگيرم.

امام: «خير، لازم نيست، خودم به اين كار از تو سزاوارترم».

امام نانها را به دوش كشيد و دو نفرى راه افتادند تا به ظله بنى ساعده رسيدند. آنجا مجمع فقرا و ضعفا بود. كسانى كه از خود خانه و ماءوايى نداشتند، در آنجا به سر مىبردند. همه خواب بودند و يك نفر هم بيدار نبود. امام نانها را يكى يكى و دوتا دوتا در زير جامه فرد فرد آنان گذاشت، و احدى را فروگذار نكرد و عازم برگشتن شد.

معلى: اينها كه تو در اين دل شب برايشان نان آوردى شيعه اند و معتقد به امامت هستند؟

«نه، اينها معتقد به امامت نيستند، اگر معتقد به امامت بودند نمك هم مىآوردم»(53).

/ 128