37 بزنطى - داستان راستان جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان راستان - جلد 1

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

37 بزنطى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى كه خود از علما و دانشمندان عصر خويش بود بالا خره بعد از مراسله هاى زيادى كه بين او و امام رضا عليه السلام رد و بدل شد و سؤالاتى كه كرد و جوابهايى كه شنيد، معتقد به امامت حضرت رضا شد. روزى به امام گفت: «من ميل دارم در مواقعى كه مانعى در كار نيست و رفت و آمد من از نظر دستگاه حكومت اشكالى توليد نمى كند، شخصا به خانه شما بيايم و حضورا استفاده كنم».

يك روز آخر وقت، امام رضا عليه السلام مركب شخصى خود را فرستاد و بزنطى را پيش خود خواند. آن شب تا نيمه هاى شب به سؤال و جوابهاى علمى گذشت. مرتبا بزنطى مشكلات خويش را مىپرسيد و امام جواب مىداد. بزنطى از اين موقعيت كه نصيبش شده بود به خود مىباليد و از خوشحالى در پوست نمى گنجيد.

شب گذشت و موقع خواب شد. امام خدمتكار را طلب كرد و فرمود: «همان بستر شخصى مرا كه خودم در آن آن مىخوابم بياور و براى بزنطى بگستران تا استراحت كند».

اين اظهار محبت، بيش از اندازه در بزنطى مؤثر افتاد. مرغ خيالش به پرواز درآمد. در دل با خود مىگفت، الا ن در دنيا كسى از من سعادتمندتر و خوشبختر نيست، اين منم كه امام مركب شخصى خود را برايم فرستاد و با آن مرا به منزل خود آورد. اين منم كه امام نيمى از شب را تنها با من نشست و پاسخ سؤالات مرا داد. به علاوه همه اينها اين منم كه چون موقع خوابم رسيد، امام دستور داد كه بستر شخصى او را براى من بگسترانند. پس چه كسى در دنيا از من سعادتمندتر و خوشبخت تر خواهد بود؟

بزنطى سرگرم اين خيالات خوش بود و دنيا و مافيها را زير پاى خودش مىديد، ناگهان امام رضا عليه السلام در حالى كه دستها را به زمين عمود كرده بود و آماده برخاستن و رفتن بود، با جمله «يا احمد»، بزنطى را مخاطب قرار داد و رشته خيالات او را پاره كرد، آنگاه فرمود:

«هرگز آنچه را كه امشب براى تو پيش آمد، مايه فخر و مباهات خويش بر ديگران قرار نده ؛ زيرا صعصعة بن صوحان، كه از اكابر ياران على بن ابيطالب عليه السلام بود، مريض شد. على به عيادت او رفت و بسيار به او محبت و ملاطفت كرد، دست خويش را از روى مهربانى بر پيشانى صعصعه گذاشت، ولى همينكه خواست از جا حركت كند و برود، او را مخاطب قرار داد و فرمود: اين امور را هرگز مايه فخر و مباهات خود قرار نده، اينها دليل بر چيزى از براى تو نمى شود. من تمام اينها را به خاطر تكليف و وظيفه اى كه متوجه من است انجام دادم، و هرگز نبايد كسى اين گونه امور را دليل بر كمالى براى خود فرض كند».(50)

/ 128