124 شكايت از شوهر - داستان راستان جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان راستان - جلد 1

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

124 شكايت از شوهر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

على عليه السلام در زمان خلافت خود كار رسيدگى به شكايات را شخصا به عهده مىگرفت و به كس ديگر واگذار نمى كرد. روزهاى بسيار گرم كه معمولاً مردم، نيمروز در خانه هاى خود استراحت مىكردند او در بيرون دارالاماره در سايه ديوار مىنشست كه اگر احيانا كسى شكايتى داشته باشد بدون واسطه و مانع شكايت خود را تسليم كند. گاهى در كوچه ها و خيابانها راه مىافتاد، تجسس مىكرد و اوضاع عمومى را از نزديك تحت نظر مىگرفت.

يكى از روزهاى بسيار گرم، خسته و عرق كرده به مقر حكومت مراجعت كرد، زنى را جلو در ايستاده ديد، همينكه چشم زن به على افتاد جلو آمد و گفت شكايتى دارم:

شوهرم به من ظلم كرده، مرا از خانه بيرون نموده، به علاوه مرا تهديد به كتك كرده و اگر به خانه بروم مرا كتك خواهد زد. اكنون به دادخواهى نزد تو آمده ام.

«بنده خدا! الا ن هوا خيلى گرم است. صبر كن عصر هوا قدرى بهتر بشود. خودم به خواست خدا با تو خواهم آمد و ترتيبى به كار تو خواهم داد».

اگر توقف من در بيرون خانه طول بكشد، بيم آن است كه خشم او افزون گردد و بيشتر مرا اذيت كند.

على لحظه اى سر را پايين انداخت، سپس سر را بلند كرد در حالى كه با خود زمزمه مىكرد و مىگفت: «نه به خدا قسم! نبايد رسيدگى به دادخواهى مظلوم را تاءخير انداخت، حق مظلوم را حتما بايد از ظالم گرفت و رعب ظالم را بايد از دل مظلوم بيرون كرد تا به كمال شهامت و ترس و بيم در مقابل ظالم بايستد و حق خود را مطالبه كند»(165).

«بگو ببينم خانه شما كجاست؟»

فلان جاست.

«برويم».

على به اتفاق آن زن به در خانه شان رفت، پشت در ايستاد و به آواز بلند فرياد كرد: «اهل خانه! سَلامٌ عَلَيْكُمْ».

جوانى بيرون آمد كه شوهر همين زن بود. جوان على را نشناخت، ديد پيرمردى كه در حدود شصت سال دارد، به اتفاق زنش آمده است. فهميد كه زنش اين مرد را براى حمايت و شفاعت با خود آورده است، اما حرفى نزد. على عليه السلام فرمود: «اين بانو كه زن تو است از تو شكايت دارد، مىگويد: تو به او ظلم و او را از خانه بيرون كرده اى. به علاوه تهديد به كتك نموده اى من آمده ام به تو بگويم از خدا بترس و با زن خود نيكى و مهربانى كن».

به تو چه مربوط كه من با زنم خوب رفتار كرده ام يا بد! بلى من او را تهديد به كتك كرده ام، اما حالا كه رفته تو را آورده و تو از جانب او حرف مىزنى او را زنده زنده آتش خواهم زد.

على از گستاخى جوان برآشفت، دست به قبضه شمشير برد و از غلاف بيرون كشيد، آنگاه گفت: «من تو را اندرز مىدهم و امر به معروف و نهى از منكر مىكنم، تو اين طور جواب مرا مىدهى، صريحا مىگويى من اين زن را خواهم سوزاند، خيال كرده اى دنيا اين قدر بى حساب است».

فرياد على كه بلند شد مردم عابر از گوشه و كنار جمع شدند، هركس كه مىآمد در مقابل على تعظيمى مىكرد و مىگفت: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَميَرالْمُؤْمِنينَ!»

جوان مغرور، تازه متوجه شد با چه كسى روبرو است، خود را باخت و به التماس افتاد. يا اميرالمؤمنين مرا ببخش، به خطاى خود اعتراف مىكنم. از اين ساعت قول مىدهم مطيع و فرمانبردار زنم باشم، هرچه فرمان دهد اطاعت كنم.

على رو كرد به آن زن و فرمود: «اكنون برو به خانه خود، اما تو هم مواظب باش كه طورى رفتار نكنى كه او را به اين چنين اعمالى وادار كنى!»(166).

/ 128