بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْدر مدينه چند نفر بيمار جذامى بود. مردم با تنفر و وحشت از آنها دورى مىكردند. اين بيچارگان بيش از آن اندازه كه جسما از بيمارى خود رنج مىبردند، روحا از تنفر و انزجار مردم رنج مىكشيدند. و چون مىديدند ديگران از آنها تنفر دارند خودشان با هم نشست و برخاست مىكردند.يك روز، هنگامى كه دور هم نشسته بودند غذا مىخوردند، على بن الحسين زين العابدين از آنجا عبور كرد. آنها امام را به سر سفره خود دعوت كردند. امام معذرت خواست و فرمود: «من روزه دارم، اگر روزه نمى داشتم پايين مىآمدم. از شما تقاضا مىكنم فلان روز مهمان من باشيد». اين را گفت و رفت.امام در خانه دستور داد، غذايى بسيار عالى و مطبوع پختند. مهمانان طبق وعده قبلى حاضر شدند. سفره اى محترمانه برايشان گسترده شد. آنها غذاى خود را خوردند و امام هم در كنار همان سفره غذاى خود را صرف كرد(119).