بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْرسول اكرم صلّى الله عليه وآله طبق معمول، در مجلس خود نشسته بود، ياران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگين انگشتر در ميان گرفته بودند. در اين بين يكى از مسلمانان كه مرد فقير ژنده پوشى بود از در رسيد. و طبق سنت اسلامى كه هركس در هر مقامى هست، همين كه وارد مجلسى مىشود بايد ببيند هر كجا جاى خالى هست همانجا بنشيند و يك نقطه مخصوص را به عنوان اينكه شاءن من چنين اقتضا مىكند در نظر نگيرد آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطه اى جايى خالى يافت، رفت و آنجا نشست. از قضا پهلوى مرد متعين و ثروتمندى قرار گرفت. مرد ثروتمند جامه هاى خود را جمع كرد و خودش را به كنارى كشيد، رسول اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو كرد و گفت: «ترسيدى كه چيزى از فقر او به تو بچسبد؟!».نه يا رسول اللّه!«ترسيدى كه چيزى از ثروت تو به او سرايت كند؟».نه يا رسول اللّه!«ترسيدى كه جامه هايت كثيف و آلوده شود؟».نه يا رسول اللّه!«پس چرا پهلو تهى كردى و خودت را به كنارى كشيدى؟».اعتراف مىكنم كه اشتباهى مرتكب شدم و خطا كردم. اكنون به جبران اين خطا و به كفاره اين گناه حاضرم نيمى از دارايى خودم را به اين برادر مسلمان خود كه در باره اش مرتكب اشتباهى شدم ببخشممرد ژنده پوش: ولى من حاضر نيستم بپذيرم.جمعيت: چرا؟!چون مىترسم روزى مرا هم غرور بگيرد و با يك برادر مسلمان خود آنچنان رفتارى بكنم كه امروز اين شخص با من كرد.(27)