74 لگد به افتاده - داستان راستان جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان راستان - جلد 1

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

74 لگد به افتاده

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عبدالملك بن مروان، بعد از 21 سال حكومت استبدادى، در سال 86 هجرى از دنيا رفت. بعد از وى پسرش وليد جانشين او شد. وليد براى آنكه از نارضاييهاى مردم بكاهد، بر آن شد كه در روش دستگاه خلافت و طرز معامله و رفتار با مردم تعديلى بنمايد. مخصوصا در مقام جلب رضايت مردم مدينه كه يكى از دو شهر مقدس مسلمين و مركز تابعين و باقيماندگان صحابه پيغمبر و اهل فقه و حديث بود برآمد. از اين رو هشام بن اسماعيل مخزونى پدر زن عبدالملك را كه قبلاً حاكم مدينه بود و ستمها كرده بود و مردم همواره آرزوى سقوط وى را مىكردند از كار بركنار كرد.

هشام بن اسماعيل، در ستم و توهين به اهل مدينه بيداد كرده بود. سعيد بن مسيب، محدث معروف و مورد احترام اهل مدينه را به خاطر امتناع از بيعت، شصت تازيانه زده بود و جامه اى درشت بر وى پوشانده، بر شترى سوارش كرده، دور تا دور مدينه گردانده بود. به خاندان على عليه السلام و مخصوصا مهتر و سرور علويين، امام على بن الحسين زين العابدين عليه السلام بيش از ديگران بدرفتارى كرده بود.

وليد هشام را معزول ساخت و به جاى او، عمر بن عبدالعزيز، پسر عموى جوان خود را كه در ميان مردم به حسن نيت و انصاف معروف بود، حاكم مدينه قرار داد. عمر براى باز شدن عقده دل مردم، دستور داد هشام بن اسماعيل را جلو خانه مروان حكم نگاه دارند و هركس كه از هشام بدى ديده يا شنيده بيايد و تلافى كند و داد دل خود را بگيرد. مردم دسته دسته مىآمدند، دشنام و ناسزا و لعن و نفرين بود كه نثار «هشام بن اسماعيل» مىشد.

خود هشام بن اسماعيل، بيش از همه، نگران امام على بن الحسين و علويين بود. با خود فكر مىكرد انتقام على بن الحسين در مقابل آن همه ستمها و سب و لعنها نسبت به پدران بزرگوارش، كمتر از كشتن نخواهد بود. ولى از آن طرف، امام به علويين فرمود، خوى ما بر اين نيست كه به افتاده لگد بزنيم و از دشمن بعد از آنكه ضعيف شد انتقام بگيريم، بلكه برعكس، اخلاق ما اين است كه به افتادگان كمك و مساعدت كنيم. هنگامى كه امام با جمعيت انبوه علويين، به طرف هشام بن اسماعيل مىآمد، رنگ در چهره هشام باقى نماند. هر لحظه انتظار مرگ را مىكشيد. ولى برخلاف انتظار وى، امام طبق معمول كه مسلمانى به مسلمانى مىرسد با صداى بلند فرمود: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ» و با او مصافحه كرد و بر حال او ترحم كرده به و فرمود: «اگر كمكى از من ساخته است حاضرم».

بعد از اين جريان، مردم مدينه نيز شماتت به او را موقوف كردند(92).

/ 128