55 مهاجران حبشه - داستان راستان جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان راستان - جلد 1

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

55 مهاجران حبشه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سال به سال و ماه به ماه، بر عده مسلمين در مكه افزوده مىشد. فشارها و سختگيريهاى مكيان، نه تنها نتواست افرادى را كه به اسلام گرويد بودند از اسلام برگرداند، بلكه نتوانسته بود جلو هجوم مردم را از مرد و زن به سوى اسلام بگيرد. هجوم روزافزون مردم به سوى اسلام و بعد دلسرد نشدن و سر نخوردن مسلمانان از اسلام و اصرار و سماجت و محكم چسبيدن آنان كه با هيچ وسيله اى بر نمى گشتند بيشتر قريش را عصبى و خشمگين مىكرد و روز به روز بر شدت عمل و آزار و اذيت مسلمين مىافزودند.

كار بر مسلمين تنگ شد و همچنان صبر مىكردند. رسول اكرم براى اينكه موقتا دست قريش را از سر مسلمانان كوتاه كند، به مسلمانان پيشنهاد كرد از مكه خارج شوند و به سوى حبشه مهاجرت كنند. فرمود چون فرمانرواى فعلى حبشه مرد عادل و دادگسترى است، مىتوانيد مدتى در جوار او به سر بريد تا بعد خداى متعال فرجى براى همه فراهم سازد.

عده زيادى از مسلمانان به حبشه هجرت كردند. در آنجا راحت و آسوده زندگى مىكردند و اعمال و فرايض مذهبى خويش را كه در مكه به هيچ نحو نمى توانستند آزادانه انجام دهند در آنجا آزادانه انجام مىدادند.

قريش همينكه از رفتن مسلمانان به حبشه و آسايش آنها مطلع شدند، از ترس اينكه مبادا كانونى براى اسلام در آنجا تشكيل شود، در ميان خود شورا كردند و نقشه كشيدند كه كارى كنند تا مسلمانان را به مكه برگردانند و مثل هميشه تحت نظر بگيرند. براى اين منظور، دو مرد شايسته و زيرك از ميان خود انتخاب كردند و همراه آنها هداياى زيادى براى نجاشى پادشاه حبشه و هداياى زياد ديگرى براى سران و شخصيتها و اطرافيان نجاشى كه سخنانشان در پادشاه مؤثر بود فرستادند. به اين دو نفر دستور دادند كه بعد از ورود به حبشه، اول به سراغ رؤسا و اطرافيان نجاشى برويد و هداياى آنها را بدهيد و به آنها بگوييد: جمعى از جوانان بى تجربه و نادان ما اخيرا از دين ما برگشته اند و به دين شما نيز وارد نشده اند و حالا آمده اند به كشور شما. اكابر و بزرگان قوم ما، ما را پيش شما فرستاده اند كه از شما خواهش كنيم اينها را از كشور خود بيرون كنيد و به ما تسليم نماييد، خواهش مىكنيم وقتى اين مطلب در حضور نجاشى مطرح مىشود، شما نظر ما را تاءييد كنيد!!

فرستادگان قريش، يك يك بزرگان و شخصيتها را ملاقات كردند و به هر يك هديه اى دادند و از همه آنها قول گرفتند كه در حضور پادشاه نظر آنان را تاءييد كنند.

سپس به حضور خود نجاشى رفتند و هداياى عالى و نفيس خود را تقديم كردند و حاجت خويش را بيان داشتند. طبق قرار قبلى، حاشيه نشينان مجلس، همه به نفع نمايندگان قريش سخن گفتند، همه نظر دادند كه فورا دستور اخراج مسلمانان و تسليم آنها را به نمايندگان قريش داده شود.

ولى خود نجاشى تسليم اين فكر و نظر نشد، گفت: «مردمى از سرزمين خود به كشور من پناه آورده اند، اين صحيح نيست كه من تحقيق نكرده و نديده، حكم غيابى عليه آنها صادر كنم و دستور اخراج بدهم. لازم است آنها را احضار كنم و سخنشان را بشنوم تا ببينم چه بايد بكنم؟».

وقتى كه اين جمله آخر از دهان نجاشى خارج شد، رنگ از صورت نمايندگان قريش پريد و قلبشان طپيدن گرفت ؛ زيرا چيزى كه از آن مىترسيدند، همان رو به رو شدن نجاشى با مسلمانان بود.

آنان ترجيح مىدادند مسلمانان در حبشه بمانند و با نجاشى روبرو نشوند؛ چون مگر نه اين است كه اين كيش جديد هرچه دارد از «سخن» و «كلام» دارد و هركس كه مفتون اين دين شده، از شنيدن يك سلسله سخنان به خصوصى است كه محمد مىگويد از جانب خدا به من وحى شده مگر نه اين است كه جاذبه اى سحرآميز در آن سخنان نهفته است حالا كه مىداند؟ شايد مسلمانان آمدند و از همان سخنان كه همه شان حفظ دارند، در اين مجلس خواندند و در اين مجلس نيز همان اثر را كرد كه در مجالس مكه مىكرد و مىكند. ولى چه بايد كرد، كار از كار گذشته است. نجاشى دستور داد اين عده را كه مىگويند به كشور حبشه پناه آورده اند، در موقع معين به حضور وى بياورند.

مسلمانان از آمدن نمايندگان قريش و هديه هاى آنان و رفت و آمدشان به خانه هاى رجال و حاشيه نشينان دربار نجاشى و منظورشان از آمدن به حبشه، كاملاً آگاه بودند. و البته بسيار نگران بودند كه مبادا نقشه آنها كارگر شود و مجبور شوند به مكه برگردانده شوند.

وقتى كه ماءمور نجاشى آمد و آنان را احضار كرد، دانستند كه خطر تا بالاى سرشان آمده. جمع شدند و شورا كردند كه در آن مجلس چه بگويند؟ راءيها و نظرها همه متفق شد كه جز حقيقت چيزى نگويند؛ يعنى وضع خودشان را در جاهليت تعريف كنند و بعد حقيقت اسلام و دستورهاى اسلام و روح دعوت اسلامى را تشريح كنند. هيچ چيزى را كتمان نكنند و يك كلمه برخلاف واقع نگويند.

با اين فكر و تصميم به مجلس وارد شدند. از آن طرف نيز چون موضوع تحقيق در اطراف يك دين جديد مطرح بود، نجاشى دستور داد كه عده اى از علماى مذهب رسمى آن وقت حبشه كه مذهب مسيح بود، در مجلس حاضر باشند. عده زيادى از «اسقف»ها با تشريفات مخصوصى شركت كردند. جلو هر كدام، يك كتاب مقدس گذاشته شد. مقامات دولتى نيز هريك در جاى مخصوص خود قرار گرفتند. تشريفات سلطنتى و تشريفات مذهبى دست به دست يكديگر داده، شكوه و جلال خاصى به مجلس داده بود. خود نجاشى در صدر مجلس نشسته بود و ديگران هركدام، به ترتيب درجات، در جاى خود قرار گرفته بودند. هر بيننده اى بى اختيار در مقابل آن همه عظمت و تشريفات خاضع مىشد.

مسلمانان كه ايمان و اعتقاد به اسلام، وقار و متانت خاصى به آنان داده و خود را «خشت زير سر و بر تارك هفت اختر پاى» مىديدند، با طماءنينه و آرامش و وقار وارد آن مجلس با عظمت شدند. جعفر بن ابيطالب، در جلو و سايرين به دنبال او، يكى پس از ديگرى وارد شدند. ولى مثل اينكه هيچ توجهى به آن همه جلال و شكوه ندارند. بالاتر از همه اينكه، رعايت ادب معمول زمان را نسبت به مقام سلطنت كه اظهار خاكسارى و به خاك بوسه زدن است، نكردند، وارد شدند و سلام كردند.

اين جريان كه به منزله اهانتى تقلى مىشد، مورد اعتراض قرار گرفت، اما آنها فورا جواب دادند: «دين ما كه به خاطر آن به اينجا پناه آورده ايم، به ما اجازه نمى دهد در مقابل غير خداى يگانه اظهار خاكسارى كنيم».

ديدن آن عمل و شنيدن اين سخن، در توجيه آن عمل، رعبى در دلها انداخت و هيبت و عظمت و شخصيت عجيبى به مسلمانان داد كه ساير عظمتها و جلالهاى مجلس همه تحت الشعاع قرار گرفت.

نجاشى شخصا عهده دار بازپرسى از آنها شد، پرسيد: «اين دين جديد شما، چه دينى است كه هم با دين قبلى خود شما متمايز است و هم با دين ما؟».

رياست و زعامت مسلمانان در حبشه با «جعفر بن ابيطالب» برادر بزرگتر اميرالمؤمنين على عليه السلام بود و قرار بر اين بود كه او عهده دار توضيحات و جوابده سؤالات باشد.

جعفر گفت:

«ما مردمى بوديم كه در نادانى به سر مىبرديم، بت مىپرستيديم، مردار مىخورديم، مرتكب فحشا مىشديم، قطع رحم مىكرديم، به همسايگان بدى مىكرديم، اقوياى ما ضعفاى ما را مىخوردند، در چنين حالتى به سر مىبرديم كه خداوند پيغمبرى به سوى ما مبعوث فرمود كه نسب و پاكدامنى او را كاملاً مىشناسيم. او ما را به توحيد و عبادت خداى يكتا خواند و از پرستش بتها و سنگها و چوبها بازداشت. ما را فرمان داد به راستى در گفتار و اداى امانت و صله رحم و خوش همسايگى و احترام نفوس. ما را نهى كرد از ارتكاب فحشا و سخن باطل و خوردن مال يتيم و متهم ساختن زنان پاكدامن. ما را فرمان داد به شريك نگرفتن در عبادت براى خدا و به نماز و زكات و روزه و...

ما هم به او ايمان آورديم و او را تصديق كرديم و از اين دستورها كه برشمردم پيروى كرديم، ولى قوم ما، ما را مورد تعرض قرار دادند و به ما پيچيدند كه اين دستورها را رها كنيم و برگرديم به همان وضعى كه در سابق داشتيم، باز برگرديم به بت پرستى و همان پستيها كه داشتيم. و چون امتناع كرديم، ما را عذاب كردند و تحت شكنجه قرار دادند. اين بود كه ما آنجا را رها كرديم و به كشور شما آمديم و اميدواريم كه در اينجا قرين امن باشيم».

سخن جعفر كه به اينجا رسيد، نجاشى گفت: «از آن كلماتى كه پيغمبر شما مىگويد وحى است و از جهان ديگر به سوى او آمده، چيزى حفظ هستى؟».

جعفر: «بلى».

نجاشى: «مقدارى بخوان».

جعفر با در نظر گرفتن وضع مجلس كه همه مسيحى مذهب بودند و خود پادشاه هم شخصا مسيحى بود و «اسقف»ها همه كتاب مقدس انجيل را جلو گذاشته بودند و مجلس از احساسات مسيحيت موج مىزد، سوره مباركه مريم را كه مربوط به مريم و عيسى و يحيى و زكرياست آغاز كرد و آيات آن سوره را كه فاصله هاى كوتاه و خاتمه هاى يك نواخت آنها، آهنگ مخصوصى پديد مىآورد. با طماءنينه و استحكام خواند. جعفر ضمنا خواست با خواندن اين آيات، منطق معتدل و صحيح قرآن را در باره عيسى و مريم براى مسيحيان بيان كند و بفهماند كه قرآن در عين اينكه عيسى و مريم را به منتها درجه تقديس مىكند، آنها را از حريم الوهيت دور نگاه مىدارد. مجلس وضع عجيبى به خود گرفت، اشكها همه بر گونه ها جارى شد.

نجاشى گفت: «به خدا حقيقت آنچه عيسى گفته همينهاست، اين سخنان و سخنان عيسى از يك ريشه است».

بعد روكرد به نمايندگان قريش و گفت: «برويد دنبال كارتان، هداياى آنها را هم به خودشان رد كرد».

نجاشى بعدا رسما مسلمان شد و در سال نهم هجرى از دنيا رفت. رسول اكرم از دور بر جنازه اش نماز خواند.(70)

/ 128