بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْشايد كسى گمان نمى برد كه آن دوستى بريده شود و آن دو رفيق كه هميشه ملازم يكديگر بودند، روزى از هم جدا شوند. مردم يكى از آنها را بيش از آن اندازه كه به نام اصلى خودش بشناسند به نام دوست و رفيقش مىشناختند. معمولاً وقتى كه مىخواستند از او ياد كنند، توجه به نام اصليش نداشتند و مىگفتند: «رفيق...».آرى او به نام «رفيق امام صادق» معروف شده بود، ولى در آن روز كه مثل هميشه با يكديگر بودند و با هم داخل بازار كفشدوزها شدند، آيا كسى گمان مىكرد كه پيش از آنكه آنها از بازار بيرون بيايند، رشته دوستيشان براى هميشه بريده شود؟!در آن روز او مانند هميشه همراه امام بود و با هم داخل بازار كفشدوزها شدند. غلام سياه پوستش هم در آن روز با او بود و از پشت سرش حركت مىكرد. در وسط بازار، ناگهان به پشت سر نگاه كرد، غلام را نديد. بعد از چند قدم ديگر، دو مرتبه سر را به عقب برگرداند، باز هم غلام را نديد. سومين بار به پشت سر نگاه كرد، هنوز هم از غلام كه سرگرم تماشاى اطراف شده و از ارباب خود دور افتاده بود خبرى نبود. براى مرتبه چهارم كه سر خود را به عقب برگرداند، غلام را ديد، با خشم به وى گفت: «مادر فلان! كجا بودى!!».تا اين جمله از دهانش خارج شد، امام صادق به علامت تعجب، دست خود را بلند كرد و محكم به پيشانى خويش زد و فرمود: «سُبْحانَ اللّه! به مادرش دشنام مىدهى به مادرش نسبت كار ناروا مىدهى! من خيال مىكردم تو مردى باتقوا و پرهيزگارى. معلومم شد در تو، ورع و تقوايى وجود ندارد».يابن رسول اللّه! اين غلام اصلاً سندى است و مادرش هم از اهل سند است. خودت مىدانى كه آنها مسلمان نيستند. مادر اين غلام يك زن مسلمان نبوده كه من به او تهمت ناروا زده باشم!«مادرش كافر بوده كه بوده. هر قومى سنتى و قانوى در امر ازدواج دارند. وقتى طبق همان سنت و قانونى رفتار كنند، عملشان زنا نيست و فرزندانشان زنازاده محسوب نمى شود».امام بعد از اين بيان به او فرمود: «ديگر از من دور شو».بعد از آن، ديگر كسى نديد كه امام صادق با او راه برود تا مرگ بين آنها جدايى كامل انداخت (62).