بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْشخصى از اهل شام، به قصد حج يا مقصد ديگر به مدينه آمد. چشمش افتاد به مردى كه در كنارى نشسته بود. توجهش جلب شد، پرسيد: اين مرد كيست گفته شد: «حسين بن على بن ابيطالب است». سوابق تبليغاتى عجيبى (13) كه در روحش رسوخ كرده بود، موجب شد كه ديگ خشمش به جوش آيد و قربة الى اللّه! آنچه مىتواند سب و دشنام نثار حسين بن على بنمايد. همينكه هر چه خواست گفت و عقده دل خود را گشود، امام حسين بدون آنكه خشم بگيرد و اظهار ناراحتى كند، نگاهى پر از مهر و عطوفت به او كرد و پس از آنكه چند آيه از قرآن مبنى بر حسن خلق و عفو و اغماض قرائت كرد به او فرمود:«ما براى هر نوع خدمت و كمك به تو آماده ايم»آنگاه از او پرسيد: «آيا از اهل شامى؟».جواب داد: آرى.فرمود: «من با اين خلق و خوى سابقه دارم و سرچشمه آن را مىدانم».پس از آن فرمود: «تو در شهر ما غريبى. اگر احتياجى دارى حاضريم به تو كمك دهيم، حاضريم در خانه خود از تو پذيرايى كنيم. حاضريم تو را بپوشانيم، حاضريم به تو پول بدهيم».مرد شامى كه منتظر بود با عكس العمل شديدى برخورد كند و هرگز گمان نمى كرد با يك همچو گذشت و اغماضى روبرو شود، چنان منقلب شد كه گفت: آرزو داشتم در آن وقت زمين شكافته مىشد و من به زمين فرو مىرفتم و اين چنين نشناخته و نسنجيده گستاخى نمى كردم. تا آن ساعت براى من، در همه روى زمين كسى از حسين و پدرش مبغوضتر نبود و از آن ساعت برعكس، كسى نزد من از او و پدرش محبوبتر نيست (14).